گالری نقاشی ماریا آقاپور پر است از تابلوهای رنگارنگ که نتیجه ساعتها قلمبهدستگرفتن هنرمندی است که از کودکی در فضایی هنری رشد کرده است. با اینکه پدرش مدرس هنر بوده و انواع سازها و خوشنویسی و طراحی را تدریس میکرده، او نقاشی را انتخاب کرده است؛ چون باور دارد که زندگی درمیان رنگها روح آدم را تازه نگه میدارد.
ماریا در اواخر دهه پنجم زندگی، علاوهبر اینکه آثارش در جشنوارههای بزرگی در ایتالیا و استانبول و پاکستان برگزیده شدهاند، یک نمایشگاه انفرادی برپا کرده است و در بیشاز چهلنمایشگاه گروهی شرکت کرده است. او ساکن محله رضاشهر است.
پدرش اهل نقاشی و خوشنویسی و ساز بود و استادان بزرگ هنر در خانهشان رفتوآمد داشتند. به همیندلیل از کودکی گوشش با انواع نواها و چشمش با انواع رنگها آشنا شد.
درباره پدرش، شادروان غلامعلی آقاپور که شاگردان بسیاری برای دنیای هنر تربیت کرده است، میگوید: پدرم موسیقی تدریس میکرد و ساز تخصصیاش پیانو و ویولن بود. به خاطر دارم اوایل انقلاب آهنگهای انقلابی میساخت. یک فیلمی در سال ۶۰ ساخته شد به نام «دیوار» با تم انقلابی؛ آهنگ این فیلم را پدرم ساخت و برای ارکستر سمفونیک تنظیم کرد.
اولینباری را که متفاوتبودن نقاشیاش توجه دیگران را جلب کرد، به خاطر دارد و تعریف میکند: اول دبستان بودم که معلممان گفت توت فرنگی بکشید. توتفرنگیای که با مدادرنگی کشیدم، به نسبت سنم خیلی قشنگ بود. بعداز اینکه نقاشیام تمام شد، برای همه بچهها نقاشی کشیدم.
میخندد و میگوید: البته معلم گفت به ماریا صفر میدهم تا یاد بگیرد دیگر به بقیه تقلب نرساند. ولی من متوجه شدم که نقاشیام با بقیه فرق دارد.
رشته تجربی خواندم و در کنکور مامایی هم قبول شدم، اما به دانشگاه نرفتم و گفتم میخواهم هنر بخوانم
با اینکه ماریا در یک خانواده هنری بزرگ شده، از تفکرات غالب بر جامعه دهه ۶۰ درامان نبوده و برای خانواده او هم درس بر هنر ترجیح داشته است. میگوید: سال سوم راهنمایی نفر دوم طراحی در سطح ناحیه شدم، اما مادرم گفت «به درست برس؛ هنر نان و آب نمیشود.»
او که اکنون از انتخاب هنر برای مسیر زندگیاش راضی است، میگوید: با اینکه به هنر علاقه داشتم، رشته تجربی خواندم و در کنکور مامایی هم قبول شدم، اما به دانشگاه نرفتم و گفتم میخواهم هنر بخوانم.
یک سال وقت گذاشتم و بعد در کنکور هنر شرکت کردم و رشته طراحی و چاپ پارچه دانشگاه فرهنگ و هنر تهران قبول شدم. در این رشته هم نقاشی هم گرافیک هم طراحی پارچه و هم کار فنی یاد میدادند. در دوره دانشجویی، کارهای هنری کوچکی هم انجام میدادم و برای خودم درآمد اندکی داشتم.
درمیان بومهای رنگارنگش چرخی میزند؛ یکی را جلویش میگذارد و قلممو به دست میگیرد. یاد خاطراتش میافتد و با لبخند تعریف میکند: حدود سال۷۶، کارگاههای چاپ تیشرت زیاد بود. با دست روی پارچه طراحی میکردم. اولین حقوقم ۴هزارو۵۰۰تومان بود که با آن یک کفش خریدم. تا سالها آن کفش را نگه داشته بودم؛ چون برایم حس خوب استقلال مالی را داشت.
ماریا پساز فارغالتحصیلی وارد بخش طراحی کارخانه البسکو شده و بخشی از خاطرات ما روی لباسهای کودکیهایمان هنر دست اوست. چندسالی هم در هنرستانهای مشهد فتوشاپ و هنر درس میداده و برای خودش تابلوهایی هم میکشیده است.
او با لحنی حزنآلود تعریف میکند که چطور سال ۹۵ پدر و مادرش را از دست داده و سالهای سختی را گذارنده است، آنقدر که تابلوهایش را به انبار برده و دست از نقاشی کشیده، اما با حمایت همسرش دوباره دست به قلممو برده و با کمک هنر، شوق زندگی در او جوانه زده است.
چند تابلو با موضوع مادر درمیان نقاشیهایش دیده میشود. به آنها نگاهی میاندازد و میگوید: هنر من را به زندگی برگرداند. سال۹۷ بود که به دعوت دهیاری روستایی به نام بقمچ، نزدیک چناران، همراه پنجاههنرمند به آنجا رفتیم. این روستا مرکز تنباکوی استان است. خانمها نشسته بودند و تنباکو تمیز میکردند.
خانمی به نام بیبی نشسته بود جلو خانهاش و قلیان میکشید. چهرهای دوستداشتنی داشت. به او گفتم: میتوانم عکست را بگیرم؟ گفت: میخواهی بگذاری در اینترنت؟ گفتم: بله. خندید و گفت: بگیر. از روی عکس، تابلویش را کشیدم. سال۲۰۲۰ در فستیوال آبرنگ «فابریانو» در ایتالیا شرکت کردم و همین کار را فرستادم. بین چهاردهاثر برتر دنیا پذیرفته شد و درکاتالوگی چاپ و برایمان ارسال کردند. اما متأسفانه همان سال کرونا همهگیر شد و نتوانستم در نمایشگاه حضور پیدا کنم.
تابلو دیگری از یک مادر و دختر ایل بختیاری را نشان میدهد که مادر عاشقانه موهای دخترش را میبافد. میگوید: این تابلو را هم از روی عکس کشیدم. سال۲۰۲۳ نمایشگاه «ارت کانتکت» استانبول، برخی آثار را در کتابی چاپ کرد که این اثر درمیان آن کارها بود.
کرونا نتوانست در مسیر بازگشت ماریا به دنیای هنر خللی وارد کند. یک هفته قبل از شروع کرونا اولین نمایشگاه انفرادیاش را با نام «دوران رنگین» برپا کرد که استقبال خوب مردم از تابلوهایش در او انگیزه کافی برای برپایی گالری ایجاد کرد.
او در همان سال، گالری دائمی خودش را افتتاح کرد و میگوید: گالری را فقط برای آرامش خودم افتتاح کردم تا درمیان تابلوهایم و در فضای هنری که به آن عشق میورزم، روزهایم را بگذرانم. اما برایم جالب بود که درست در همان دوران افرادی هم که میخواستند از استرسهای روزانه دور باشند، به گالری میآمدند و شروع به یادگیری نقاشی میکردند. درمیان شاگردانم هم هنرجوهای نوجوان هستند و هم خانمهای شاغلی که میان انبوه کارهایشان میخواهند به آرامش هنر پناه بیاورند.
«مردم هنر را دوست دارند، بهویژه اگر چهره خودشان یا عزیزانشان باشد.» ماریا با گفتن این جمله، یک لیوان آب و جعبه جادویی آبرنگش را روی میز میگذارد و میگوید: با اینکه در همه سبکها کار میکنم، خودم آبرنگ را بیشتر دوست دارم. بیشتر مردم وقتی برای آموزش میآیند، آبرنگ را نمیشناسند و آن را متریال مهدکودکی میبینند. یا فکر میکنند ترکیب آب و رنگ را نمیتوانند کنترل کنند و بهدنبال این سبک نمیروند. اما آبرنگ مادر و اصل کار نقاشی است.
* این گزارش چهارشنبه ۲۴ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.